اما به طور کلی در قرون وسطی کمتر متفکری وجود داشت که فلسفه را جدی نگیرد، به طوری که فلسفه در تاروپود الهیات قرون وسطی وارد شد و این امر به نوبه خود در زندگی و عقاید مسیحی دورههای بعدی موثر افتاد. این مقاله به رویکرد یکی از فیلسوفان قرون وسطی، سنت آگوستین، به فلسفه و الهیات میپردازد.
به دلایلی میتوان گفت که قرون وسطی از حدود قرن دهم میلادی شروع میشود، اما به مفهومی گستردهتر میتوان قرون وسطی را دوره هزار ساله از قرن پنجم تا پانزدهم میلادی دانست. قرون وسطی در کلیسای اولیه ریشه دارد و تا دوره رنسانس و اصلاحات کلیسا ادامه مییابد.
در دوران کلیسای اولیه، کسانی همچون ژوستین شهید و کلمنت اسکندرانی با اطمینان بیان میداشتند که عده زیادی از بت پرستان از طریق فلسفه به ایمان واقعی دست یافتهاند و اظهار میداشتند که فلسفه برای یونانیان قدیم مانند عهد عتیق برای یهودیان است، اما اشخاص دیگر همچون ترتولیان (160 تا 220 میلادی) این استدلالات را کاملا رد میکردند، چراکه فلسفه را ریشه تمام بدعتها میدانستند و معتقد بودند که فلسفه یا حکمت دنیوی به هیچ وجه انسان را به معرفت مسیح نمیرساند.
در این باره، پولس رسول در رساله به کوسیان هشدار میدهد: باخبر باشید که کسی شما را با فلسفه و مکر باطل طعمه قرار ندهد، برحسب تقلید مردم، برحسب اصول دنیوی و نه بر حسب مسیح (کوسیان 8:2). به اعضای کلیسای قرنتس هم میگوید: از آن جا که برحسب حکمت خدا، جهان از حکمت خود به معرفت خدا نرسید، خدا بدین رضا داد که به وسیله جهالت موعظه، ایمانداران را نجات بخشد. (اول قرنتیان 21:1) . یا این که مسیح نه فقط قدوسیت و مایه نجات ماست، حکمت ما هم است. (اول قرنتیان 30:1). اگر به عهد عتیق مراجعه کنیم، آنچه را که معمولا فلسفه خوانده میشود، در آن پیدا نخواهیم کرد. در تعالیم عیسی هم فلسفه به معنای معمولی آن وجود ندارد.
بنابراین در کلیسای اولیه در مورد فلسفه، احساسی دوگانه آمیخته به علاقه و نفرت وجود داشت. همان طور که بیان شد ژوستین شهید (متوفی حدود 165 م) از آبای یونانی زبان کلیسا بود که ایمان مسیحی را یگانه فلسفه معتبر و مفید میدانست و استدلال میکرد که لوگوس الهی سبب تنویر افکار متفکرانی مانند سقراط شده بود تا خطاهای بت پرستی را درک کنند.
اما برعکس ترتولیان (حدود 160 تا 220 میلادی) نویسنده لاتینی زبان، فلسفه را ریشه تمام بدعتها میدانست و تاکید میکرد که حکمت دنیوی بدون ایمان باطل است.
در سطح مردم عادی نیز کشمکشهایی پدیدار شد که اولی مناقشه گنوسیها و پیروان مانی بود. گفته میشد که عقاید گنوسی عبارت بود از مسیحیت یونانی شده، یعنی دیدگاه آن مسیحیتی که با عقاید بیگانه فلسفه یونان تغییر ماهیت داده بود.
دیدگاه آگوستین
بزرگترین متفکر این دوره اولیه آگوستین (354 تا 430 میلادی) اسقف مقدس هیپو در شمال آفریقا بود. آگوستین از پدری غیر عیسوی و مادری عیسوی به دنیا آمد، لیکن به غسل تعمید شسته نشده بود و اصول عقاید دین مسیح را درست نمیدانست و بینظمیها و آشفتگیهای جوانیش نیز فرصت این را نگذاشته بود که معلومات خود را در این باب تکمیل کند، او در مورد فلسفههای مختلف مطالعه داشت، ولی فلسفه او را با خدا آشتی نداده بود و مفهومی به زندگی او نبخشیده بود. اما روبرو شدن با مسیح این آشتی را برای او به ارمغان آورد. مسیحی شدن او نه فقط زندگی او را عوض کرد، بلکه نیروی تفکر جدیدی به او بخشید.
آگوستین بعد از توبه کردن و مسیحی شدن، زندگی خود را وقف این موضوع ساخت که مسائل روز را از دید یک مسیحی مورد مطالعه قرار دهد. آگوستین با پیروان مانی (که خودش هم قبلا جزو آنها بود) مسئله شرارت را مطرح ساخت.
برخلاف اعتقاد پیروان مانی که شرارت را یک اصل ابدی بر ضد خدا میدانستند، آگوستین استدلال میکرد که خدا یگانه خالق و حافظ همه چیز است و شرارت عبارت است از فقدان نیکویی و در مورد انسان شرارت زمانی آغاز شد که از آزادی خدادادی سوء استفاده کرد. آگوستین جنبه تحقیقی آبای یونانی و جنبه عملی آبای لاتینی را جمع کرد و با به هم آمیختن انجیل و فلسفه افلاطونی، اصول عقاید دین عیسوی را مدون و ثابت ساخت.
به همین جهت تا چندین قرن حکمای مسیحی آرای او را ماخذ و ملاک قرار میدادند و آگوستین در شکل دادن الهیات قرون وسطی بیش از هر متکلم دیگری موثر بوده است. آگوستین مانند همه آبا معتقد بوده است که خدا عالم را از هیچ خلق کرده است (در این جا مخالف فلسفه یونان است).
هنگامی که آگوستین به دین مسیح گروید به خواندن رسائل پلوتینوس (فلوطین) نیز پرداخت و قرابت میان معنویت افلاطونیان و روحانیت مسیحی موجب شگفتی وی میگشت. او از میان فیلسوفان تنها افلاطونیان را مشتغل به الهیات میدانست و میگفت فیلسوفان دیگر عقل خود را برای یافتن علل اشیا به کار انداختهاند و حال آنکه افلاطونیان خدا را شناختهاند که علت جهان و نور حقیقت و منبع سعادت است.
پس آنچه ایشان کم دارند تصور غایتی نیست که باید به آن رسید بلکه راه وصول به این مقصود است که مسیح باشد. به نظر وی مسیح میانجی است، اما نه از آن جهت که کلمه الله است، زیرا کلمه جاودانی بسیار سعادتمند، دور از تیرهبختان فناپذیر است.
مسیح میانجی است چون که بشر است، اما این وجود میانجی کسی است که با بشر ساختن خود، بشر را نجات داده است. این تجسد و به صورت انسان درآمدن واقعهای است که گذران و موقت بودن آن مخالف نظم ازلیای است که جای میانجی را برای همیشه میان خدا و بشر ثابت و برقرار ساخته است. یکی از موارد اختلاف آگوستین با فلسفه یونانی مسئله ازلی بودن نفسها و جهان است که یونانیان به آن عقیده داشتند و او عقیده نداشت.